طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

طاها و خرس مهربونش

سلام گل قشنگم خوبی مامانم   خوب پسرم امروز دقیقا 8 روزه از شیر گفتمت الهیییییییییییی خیلی راحت و اسون گرفتمت چون پسر خوبی بودی و هستی و گریه نکردی عزیزم مامان قربونه اون مهربونیات بشه واییییییییییییی مامانی چه چیزای خوشمزه ای من میخوامممممممممم خوب فعلا بزا برانداز کنم هنوز به خوشمزه هاش نرسیدم اخیششششششششششش چه حالی میده  با خرس مهربون بازی کردن الانم در حال فکرم لطفا مامانی مزاحمم نشو خوب بزا ببینم خرس مهربون حالت خوبه لالا که نشدی دارم بهات بازی میکنم جان چیزی گفتی خرسی جون بیا با هم تی وی ببینیم هوراااااااااااااااااااا دارم با خرسی بازی میکنم اخ انگار خرس مهربونم لالا داره اره خرسی...
20 آذر 1392

طاها و حرف زدن با بابایی

سلام بابایی جونم خوبی عزیزم من خیلی دوست دارم اگه هر شب منو بغل نکنی و باسی باسی نکنی گریه میکنم اخه بابایی  من فقط شبا میتونم ببینمت بابایی عزیزم 30 دی تولدمه مامانم بهم گفته واسم برنامه ها داری به مامانی نگی هااااااااااا من گفتم بهت که دستتو خوندم خوب من میشم 2 ساله دیگه بزرگ میشم مرد کوچک شما میشم بابا جی من پسری خوبی شدم مامانیرو اذیت نمیکنم فقط یه کاری که میکنم اینه که میرم همه چیز برمیدارم و میریزم مامانی هم طفلی باید پشت سرم هی بدو بدو کنه ازم بگیره اخه من الان رفتم دی وی دیرو از تو میز تی وی برداشتم سیم برقشو گرفته بودم حالا بکش که میکشم یهویی مامانی منو دید منم دیگه تریپ فرار برداشتم حالا بدو  بدو مامانی طفلی تا رفت یه...
18 آذر 1392

اینم گلی که قول دادم

اهاییییییییییییییییییییی بابایی یادت باشه به وبلاگه مامانی هم سر بزنی هااااااااااااااااااااااااا بابایی من امروز از مامان خواهش کردن این گل طبیعی خوشگل بزارن وبلاگه من اسم این گل بنت قنوسول هستش ای یه گل عربیه ببنین چقد خوشگله این گل برگاش قرمز متولد میشه بعد به مرور سبز میشه این گل جاش ارو اپن خونمون نیست هاااااااااا مامانم بخاطر اینکه نور کافی بهش بخوره تا تو عکس که میگیره روشن بیفته خاله ها لطفا نظر بدین نی نی گولی طاها ...
17 آذر 1392

سومین روز از شیر گرفتن قند عسلم

سلام گل قشنگ سلام همنفسم خوبی طاهای مامانی خوبی عزیزم گرمای وجودم امروز سومین رو ز از شیر گرفتنه خدا رو شکر دیشب راحت تا صبح خوابیدی فقط 1 بار بیدار شدی تکونت دادم راحت تا صبح خوابیدی امروزم صبح یکم بهونه شیرتو گرفتی اما تا گفتم طاهایی مامانی شیر میخوایی انگار فهمیدی که دیگه نمیشه خندید و گفتی مامانی به به یعنی غذا الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی صبحونه بهت مفصل دادم و شروع به بازی کردی ظهر هم برنج خوردی خودت اومدی گفتی ماما به به  عزیز دلمی توووووووووووووووووو حالا عکسای جدیدتو میزارم تا وقتی به سلامتی بزرگ شدی قد کشیدی ببینی که چقد شری و شیطونی کردی تو همچین روزایی اینجا سویچ گرفته بودی دستت به دیوار تکیه ...
14 آذر 1392

طاهارو از شیر دارم میگیرمممممممممممممم

سلام مامانی 2 روزه از شیر گرفتم همون دیوز نق نق کردنات شروع شد دیشب با ا بابا یی رفتیم بازار بردیمت پارک بازی میکردی اما بازم حواست پی شیرت بود گوگولی مامان دیروز حالتم خوب نبود همش بی حال بودی منم نگرانت بودم خیلی حواسم بهت بود همیشه نق میزدی گریه میکردی و میگفتی ماما جی جی الهی مامان بمیره ولی تو دیگه بزرگ شی مرد شدی دیگه باید شیر بزاری کنار قربونت برم من تو هم عصبانی هی منو منو دعوا میکردی صورتت نگاه میکردم  جیگرم کباب میشد با اون نگاه معصومانت نیگاه میکردی میدونم درخواست شیر داری اما گلم مجبورمممممممممممممممممم مرد کوچک من شب که خوابوندمت اولش خوب یعنی 2 ساعت راحت خواب بود ی اماااااااااااااااااااااااااااااااا امااا...
13 آذر 1392

طاها و شیطونیاششششششششششششششش

سلام مامان جونم خوبی گل قشنگم شیطون مامان دیشب با بابایی و همکارا رفتیم شام بیرون براسان من برا اولین بار بود میرفتم خوب بود شب هم که بود من عاشق چراغونیاش شدم تو هم که عزیززززززززززززززززززززززززززم کلی شیطونی کردی بلا پایین دویدید پر بود از گربه های چاق و چله خوشگل موشگل تو هم هی داد میزدی پیشی بیااااااااااااااااااااااا پیشی بیاااااااااااااااااااااااا ما کلی خوش گذروندیم شام سفارش دادن خوردیم تو اصلا نمیخوردی چشمت به بیرون بود عزیزم دنباله پیشی ها بودی ههههههه ررفته بودی تو یه الاچیق  دیگه جا یه خانواده دیگه اونا هم هی باهات بازی میکردن بهت خوراکی داده بودن حالا عکساتو میزارم شیطون اما دیشب نتونستم ازت عکس بگیرم تاریک بود خوب ...
12 آذر 1392

طاها قند عسلم مریض شده

سلام پسر قشنگم خوبی ماه اسمونای مامانی این روزا همش مریضی و حال نداری سرما خوردی شدید سینت صدا میده و سرفه میکنی و همش میگی ماماجون اخ الهی یعنی درد داری میخوای بهم بگی قربونت برم پری شبم تا صبح بیدار بودی گریه میکردی سرفه هات زیاد بود نمیتونستی بخوابی بابایی هم ساعت 1و نیم شب رفت داروخونه دارو گرفت دلش طاقت نمیورد تو هم ناله میکردی رفت برات  گرفت الهی این روزا کلمات جدیدی یاد گرفتی میگی ایار شور یعنی خیار شور عمه جون مامانی جون باباجی و بابا جون قربونت برم خیلی کلمات دیگه هم یاد داری مثلا یه چیز میخوای بگی بده میگی بجه عزیزم تو معنای واقعی زندگی من هستی با تو ارامش دارم منو بابایی عاشقت هستیم هدیه خداوندگاری برای ما تو بهترین و شیری...
10 آذر 1392

عاشورا حسینی و اقا طاها

سلام مامان گلم خوبی عزیزم خوب بزار خاطرات روز عاشورا بگم که چه کردی صبح ساعت 9 صبح بود که رفتیم مراسم عاشورا بابایی طفلی کله یصبح رفته بود علم ها رو برده بود جایگاه ما هم رفتیم خیلی شلوغ بود تو اون شلوغی دنبال هییت علی اکبر بودیم بلاخره دیدیمشون و بابایی تا دیدیت بغلت کرد و منم خوب خوش به حالم شده بود جون تمام مسیر بغلم بودی هههههه منم از فرصت استفاده کردم شکار لحظه ها ازت ون جند تا عکس گرفتم  حالا با عکس بهت میگم شیطنتاتو تا ساعت 3 بعد از ظهر بودیم دیگه نای راه رفتن نداشتم خسته و مونده شده بوده ولی عشق سیدالشهدا مون بود و خیلی خوشحالم که تونستم برم اینم عمو حمید که تو وهستی  بغلشی اینم ابولفضل کوچولو کنار بابا یی اخ ق...
25 آبان 1392

تاسوعای حسینی و طاها کوچولو

سلام مامانی خوبی گلم امروز تاسوعای سیدالشهدا بود صبح زود بیدار شریمو اماده شدیم بیریم عزاداری جلوی خونمون یه عالمه هییت بود تا چشم جشم میدید  هییت بود شلوغ رفتیم پایین عزیز و اینا اماده شدن و زن عمو ها هم اومدن و راهی شدیم بابایی قربونش برم زودتر رفته بود علم برده بودن  تورو بغل کرد و منم سری چند تا عکس گرفتم ازتون تا چند دقیقه ای بودیم شلوغ بود باید راه میوفتادیم جلوتر رفتیم هوا گرم بود بافتتو دراوردمو داشتیم میرفتیم که عزیز گم کردیم حالا بگرد دنبال عزیز بلاخره پیداش نکردیم یه چیز جالب دیدیدم مامانی یه رباط کوچولو بود تو هوا پرواز میکرد ما تا دیدیم کلی ترسیدیم گفتم وایییییییییییییییییی حتما این یه چیزی هست بمبی چیزی ترسیده بوده ول...
22 آبان 1392