طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

طاها جون و غذای کمکی

سلام مامانی جونم خوبی پسر گلم امروز مامانی بهت سرلاک برنج داد میدونم یه خورده زود بود بود برا دادن اما بزرگترا گفتن بدیم اشکال نداره منم بهت دادم الهی همچین بامزه میخوردی نازی الهی همیشه سالم وتندرست باشی عزیزم میدونی پسرم دیروز بابایی ساعت 9 شب از سر کار اومد تو هم دیشب کل گریه میکردی اصلا ساکت نمیشدی ساعت 6 غروب بود که زن عموزهره با هستی کوچولو و ابولفضل اومدن خونه بازم گریه میکردی هر چی ابولفضل باهات بازی میکرد ساکت نمیشدی تو رورواکت میذاشتم گریه میکردی بعد زن عمو گفت شاید بهونه گیری باباییرو میکنی اخه مامان جونم تو بیش از اندازه بابایی شدی خلاصه ساکت نمیشدی بلاخره زن عموساعت 8 رفت مغازه اقاجون تا با اقاجون بره خونه عزیز به هزا...
21 خرداد 1391

عشق مامان

سلام مامان خوبی عزیزم امروز بابایی میخواد کلی کار کنه گفتم شامپو فرش بکشه پرده هارو وصل کنه بعد شبم قراره بریم چند جا دکوراسیون ببینیم واسه خونه خودمون امروز رفتیم خونه عمو احمد دیدیم خیلی شیک شده بود اما بابایی باز حرف خودشو میزنه میگه میخوام کابینتای دلخواهمو بزارم منم دلشو نشکوندم قربونت برم اقا جون کلی باهات بازی کرد راستی مامان دیشبم رفتیم تولد یک از بچه ها خیلی خوش گذشت الهی تو هم فقط اطرافتو نگاه میکردی گلم مامان جونم مریض شدی دلت میپیچه جیغ میزنی عزیزم الهی مامانت بمیره فردا میبرمت دکتر گلم راستی مامان بهت گفتم بابایی دیشب قول داد مارو ببره چایی خونه بازم زد زیر قوووووولش ولی امشب منو تو مامان ...
19 خرداد 1391

مو قشنگ مامان

لام مامانی خوبی عزیزم بزا برات از شریات بگم این روزا فقط گریه میکنی تا جایی میریم شروع به گریه کردن میکنی نازی داری بهونه گیر میشی دیشب بردمت حموم کلی اب بازی کردی مامان جونم دیشب با  بابایی شام رفتیم بیرون امکشبم قراره بریم چایی خونه البته زیر قولش نزنه میخواییم بهمون خوش بگدره ازت عکس میگیرم تو وبلاگت میزارم مامان جونم نازی مامان الان تو بغلمی داری وبلاگتو نگاه میکنی عزیزم قربونت برم این روزا مریض هستی مامان خیلی نگرانته فدات شم پریروز رفتیم خونه یکی از بستگان که از کربلا اومده بود خیلی گریه کردی ایشالله روزی برسه که منو بابایی و پسملم بریم کربلا عزیزم پسر گلم هر روز داری با خودت خیر و برکت به خونمون میاری شیرین...
18 خرداد 1391

آیا میتوان در دوران شیر دهی رژیم لاغری گرفت؟

مادران شیرده میتوانند وزنشون رو کم کنند اما لازمه که یه سری نکات و اصول تغذیه فرزند شیرخوار و خود را رعایت کنند :  1- صبر کنيد تا کودکتان دو ماهه شود بعد رژيم خود را شروع کنيد . اين کار به بدن شما زمان کافي براي توليد شير را خواهد داد تا هنگام شروع رژيم لاغري و محدود شدن کالري دريافتي شما شير مورد نياز کودک شيرخوارتان کم نشود. شير دادن به طور متوسط بين 200-500 کالري در روز مي سوزاند. پس بياد داشته باشيد بدون يک رژيم لاغري نيز شما در حال سوزاندن کالري هاي اضافي خود هستند    2- بدون محدوديت شير بدهيد . تحقيقات مشخص کرده که شير دادن مرتب و طولاني تر از 6 ماه کاهش وزن را در مادر افزايش مي دهد  3- روزانه بين 1500-1800 کا...
18 خرداد 1391

نفس کوچولوی بابا لالا شده

سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟ اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟ اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟ تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟ با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟ هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات یه شعر تازه تر بگم، به یاد شعرم گونه هات نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه ...
18 خرداد 1391

مامان جونم دوستت دارم پسملم

مامان جونم الان خوابیدی ومامان داره وبلاگتو سروسامون میده بابایی هنوز از سر کار نیومده مشخصه حصابی سرش شلوغه کی بشه پسرم شونه به شونه بابایی کار کنی واسه خودت مرد بشی قربوووووونت این روزا بابا جونی فکرش خیلی مشغوله اخه میخواییم خونمونو اماده کنیم میخوام اتاقی که برا تو پسرم در نطر گرفتیم دکوراسیون قشنگی بزنیم البته بابا جونت کل خونه رو میخواد کارای چوب و مدرن کار کنه مامان جونم بابایی خیلی زحمت میکشه تا ساعت 2 اداره باز ساعت 3 میره مغازه اقا پسملم ایشالله بزرگ که بشی جبران کنی گلم نازی منو بابایی هر شب بییرون میریم و هم هر شب بغل بابایی هستی انقد ناز دور و اطرافتو نگاه مکنی گلم با خودت اقه گوقه میکنی هههههههه هر روز میبر...
13 خرداد 1391

قصه های اقا طاها

    یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در ده قشنگی دو برادر زندگی می کردند. اسم یکی از انها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود. فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود وهمیشه بقیه مردم ده را اذیت میکردو هیچکس از دست او راضی نبود.   اما برادرش که اسمش جینگیلی بود. پسر باادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمی گفت و به مردم کمک میکرد. یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند و با بچه های انجا شروع به بازی کردند. بازی الک و دولک، طناب بازی و توپ بازی. در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست. بچه ها از ترس فرار کردند و هر کس به سمتی دوید. ننه قلی از خانه بیرون امد. ...
13 خرداد 1391

نی نی جونم تلاش میکنه برا خزیدن

سلام مامان گلم الهی این روزا خیلی تلاش میکنی برا خزیدن تا رو تشکت میذارم زودی خودتو به شکم میندازی نازی چقد شیرین دوست داشتنی شدی بابا و من هر روز برات دعا میکنیم تا همیشه سالم وتندرست باشی تازه انقد بهونه گیر شدی شبا تا میخوابی کلی منو بابایی رو اذیت میکنی عزیزم قربونه اون لج کردنات و جیغ زدنات بشم دیروز رفتیم کلی خرید کردیم واسه بابایی ٤ تا تیشرت ناز و ملس خریدیم خیلی ناز و به بابایی میاد عزیزم بابایی واسه منم یه مانتوی خوشگل خرید البته گفته تو این هفته دوباره یه دونه دیگه هم برام میخره ...
13 خرداد 1391

همسر عزیزم روزت مبارک

کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم   یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم   فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هم محاله پیشه من باشی برم سر گرم کاری شم   میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزهایی که حواسم نیست میگم خیلی دوستت دارم                     "خداوندا ما نمي توانيم به درگاهت دعا کنيم به نااميدي هايمان پايان بخشي، زيراتوانايي از بين بردن نابساماني ها را به ما عطاکرده اي." "خداوندامانمي توانيم دعاکنيم بيماري را ريشه کن...
11 خرداد 1391