طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

خاطرات شیرین اقا طاها

مامان جونم عاشقتم اون لباس لیمویی نازتو تنت کردم ماه شدی قربونت برم دستای نازتو باز کردیو بازی میکنی تب هم داری ولی باز شیطونی میکنی مامان میخوام امروز خاطرات شمال رفتنمونو برات بنویسم اولین سفرت 2مسیره رفتیم خونه مامان بزرگی ساعت 4 بعداز ظهر حرکت کردیم مشهد البته با اتو.بوسا بابا جونی ماشینشو فروخته بود چون داریم خونمونو حاضر میکنیم مامان چون اولش خیلی اروم بودی وای یکم که گذشت اشوب بپا کردی فقط گریه میکردی منم نمیدونستم چیکا کنم فقط رو دستم تکونت میدادم بابا جونیتم کلی تکونت میداد با هزارتا صلوات کمی اروم شد ی خوابیدی بلاخره شب شدو شیطون ما هم از تاریکی میترسیدی تا لامپار...
4 خرداد 1391

جیگر مامان تب کرده

سلام مامانی الهی بمیرم از دیشب نفس مامانی تب کردی خیلی بیقراری میکنی  بهونه میگیری نمیدونی منو بابایی چقد غصه میخوریم الان بابای از اداره زنگ زد اونم خیلی نگرانته اخه مامان جونی خیلی بی حالو کم حوصله شدی اون چشای بلبلیت اون لبای نازت دیگه نمیخنده دور چشات قرمز شده دیروز منو بابای بردیمت برا واکسن بابای بیرون حیاط بود وقتی واکسن خوردی صدای گریت ٧ تا کوچه اون ور تر میرفت بابای بغلت کرد ارومت کرد لوس میکردی خودتو شیطون مامان نازی پسملکم انقد بی حالی مامان الان در اوج بی حالیت شیطنتتم میکنی عزیزم هی جیغ میکشی الهی همیشه سالم و تندرست باشی ...
4 خرداد 1391

ماه من واکسن میخوره

  نازی مامانم امروز ساعت 12 قراره منو بابا جونی ببریمت برا واکسنت الهی میدونم کلی گریه میکنی عزیزم ایشالله همیشه سالم و تندرست باشی ماه اسمونم الانم رو تشک پلاستیکیک دارهبازی میکنی و ذل زدی به تلویزیون .مامان جووووووووووووووووووووووونم تورو خدا گریه نکنی مامان جووووووووووووونی دلش میگیره منم گریه میکنم دیشب رفتیم خونه همکار بابایی واسه گرفتن گسته هامون ههههههههههههه اخه اداره به بابایی پسته داده بوده یادش رفته بیاره خونه همکارش برده خونش بلاخره دیشب کلی شیطونی میکردی صدای خنده ی همه رو دراورده بودی تا دست بهت میزدیم میگفتی اغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ نمیدونی مامان پقد همکاره بابا با خانمش ازت خوششون اومده بود هی ...
3 خرداد 1391

قلب مامانی

سلام مامان جان امروز میخوام درمورد کارای دیروزمون بهت بگم که چی گذشت مثه همیشه مامانی صبح پاشدی وروجک بازی کردی منم کارارو کردم بعداز ظهر دوست بابایی شهاب با خانوادش اومدن دنبالمون که مارو ببرن خونهعزیزت اخه قرار بود برای عرض تسلیت خونه ی پسر دایی بریم وقتی خونه عزیزت رسیدیم همه بودن هستی دختر عموتو مامانش داشت اماده میکرد گریه میکرد بلاخره رفتیم برا عرض تسلیت خیلی تو ماشین گریه میکردی البته عمو سجادتم اذیتت میکرد ههههههههههههههه بداخلاق شده بودی مامانی تا یکی بهت دست میزد نق میزدی اقای بد اخلاق راستی مامانی گداشتمت تو رورواکت چقد دوست داری انقد با این عروسکای رو رورواکت بازی میکنی ههههه قربونه بازی کردنات برم عزیزت گفته از امروز بهت لعاب...
2 خرداد 1391

لالا لالا

مامان جان میخوام شعری که وقتی واسط میخونم اروم میشی رو برات بنویسم  طاها کوچولو .کوچول موچولو .بازی میکنه .شادی میکنه .واسه مامانش خودشو لوس میکنه وطاهای منی وجیپر منی عسل منی دلبر منی شادی میکنی بازی میکنی بابای میگه پسمل منی تو هم با بابا بازی میکنی لالالالایی لالالالایی پسمل منم لالالایی چشماتو ببند پسر نازم لالا میشی تو بهت میییییییییییینااااااااااااااااااازم ...
31 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

در خانه دارم مرغی بد اخلاق بی حالو اخموبا هیکلی چاق یک عالمه تخم توی دل اوست غر میزند او با قد قدایش باید بریزم دانه برایش یک مشت گندم صبحانه ی اوست هر روز یگ تخم در لانه ی اوست ...
30 ارديبهشت 1391

شعرای اقا طاها

پسر بابا قشنگه با زندگی میخندخ شب که بابا خونست طاهای بابا رو شونست بالا و پایین میره نفس بابا رو میگیره اما بابا میخنده دور غمو میبنده گرچه خیلی خستست لباش مثال پسته است پدر و پسر تو ایران با اون لبای خندان دست علی یارشون خدانگهدارشون ...
30 ارديبهشت 1391

نفس

اینم اسمت با حروف انگلیسی طاها جووووووووووووووووووووونم ...
30 ارديبهشت 1391

پسملی گریه میکنه

واییییییییییییییی پسملی پی پی کردی هی داری بهونه گیری میکنی چشای نازت پره اشک مامان جوووووون دوست دارم که این قد شیطون و دوست داشتنی هستی الان داری پاهاتو محکم به زمین میزنی حرصت گرفته میخوام ببرمت بشورمت پسری نازم ...
30 ارديبهشت 1391