مامانم امشب رفتیم خونه عزیز الهی موقعی که میخواستیم بریم از خواب بیدارت کردم خیلی عصبانی بودی و بهونه گیری میکردی وقتی رسیدیم خونه عزیز اماده شدیم بریم خونه عمه نازی چه گریه ای میکردی اصلا اروم نمیشدی چشات بسته میشد خیلی غصه خوردم که چرا بیدارت کردم بعدش عمو مهدی باهات کلی بازی کرد تازه یکم اخمات باز شد و اون لبای نازت شروع به خندیدن کرد منم از فرصت استفاده کردم و اون برس موتو که حالت جغ جغ ای هست که خیلی هم دوسش داری برداشتم تا ارومتر شی باهاش بازی میکردی وقتی خونه عزیز برگشتیم عمو حمید باهات بازی کرد البته عمه جونیتم کلی باهات بازی کرد میخواستیم شب خونه عزیزت بخوابیم که به بابای زنگ زدن و گفتن باید چند تا اتیکتد بن...