طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

فنگیل خان

سلام مامانایی امروز تا ساعت 10 خوابیدی البته بیدارم میشدی ولی با یه تکون دادن گهواره میخوابیدی نازی بعدش مامان جونت میخواست کاراشو انجام بده گذاشتمت جلو تلویزیون وبرنامه کودک گذاشتم الهی چه جور نگاه میکردی عاشق رنگای روشن هستی این عروسکارو میدیدیو ذوق میزدی بعد بابای ه سر تا خونه از ادارش اومد نازت کرد بهت گفت بابای مامانی کلک رشتی بهت زده ت هم شروع کردی با بابای بازی کردن الانم طبق معمول دوباره لالا شدی قربونت برم ...
30 ارديبهشت 1391

مرد کوچولویه من بهانه گیری میکنه

مامانم امشب رفتیم خونه عزیز الهی موقعی که میخواستیم بریم از خواب بیدارت کردم خیلی عصبانی بودی و بهونه گیری میکردی وقتی رسیدیم خونه عزیز اماده شدیم بریم خونه عمه نازی چه گریه ای میکردی اصلا اروم نمیشدی چشات بسته میشد خیلی غصه خوردم که چرا بیدارت کردم بعدش عمو مهدی باهات کلی بازی کرد تازه یکم اخمات باز شد و اون لبای نازت شروع به خندیدن کرد منم از فرصت استفاده کردم و اون برس موتو که حالت جغ جغ ای هست که خیلی هم دوسش داری برداشتم تا ارومتر شی باهاش بازی میکردی وقتی خونه عزیز برگشتیم عمو حمید باهات بازی کرد البته عمه جونیتم کلی باهات بازی کرد میخواستیم شب خونه عزیزت بخوابیم که به بابای زنگ زدن  و گفتن باید چند تا اتیکتد بن...
29 ارديبهشت 1391

عشق مامان

سلام مامانی جونم .قربونت برم الان که دارم خاطراتتو مینویسم تو در حال تلاش کردن برای خز افتادن هستی شیطون مامان اونئلباسای قرمز خوش رنگاتو تنت کردم که خیلی بهت میاد امروز بابای تو رو تو بغلش گرفت گذاشت رو شکمش که بازی کنی انچان تو بغل بابای ارم بودی که من حسودیم شه نفس مامان جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ...
29 ارديبهشت 1391

ماماسی دوست دارم

سلام عمرم کوچومولویه نازم طاهای گلم نازی الان داری میخوابی منم دارم تو دفتر خاطرات پسملم خاطراتتو مینویسم ماماسی جونم امروز صبح زودتر از مامانی بیدار شدی منم با صداهای گیغ و اغه بیدار شدم الهی جیگر مامان داشتی بازی میکردی گذاشتم رو تشکت طبق معمول پاهای کوچولوتو محکم به زمین میزدی چشاتو گرد میکردی وایییییییییییییییییییی چقد شیرین و دوست داشتنی هستی میخوام امروز تو رو رواکت بزارمت نفسسسسسسسسسسسسسسسسسس مامانی بابای پلنگ بابای هستی ...
28 ارديبهشت 1391

وروجکم شیرین کاری کرده

مامان جونم یکی دیگه از شیرین کاریات اینه که از ٣ ماهگی تلاش میکنی بخزی جیگر مامان وقتی میزارمت رو دشکت وای خدا تمام زورتو میزنی تا خودتو به شکم بندازی چه ذوقی میزنی وئهمش میخندی قربونت برم نمیدونی چه قد خوشحالم که وبلاگ درست کردم تا خاطرات شیرین تو پسملی گلمو بنویسم عزیز مامان ...
27 ارديبهشت 1391

نی نی به زندگیم خوش اومدی عزززززززیزم

با نام خدا اغاز میکنم امرو. نی نی سون من وارد 5 ماه شده خدا جونم ممنون از اینکه همچین گل با ارزشیرو به منو همسری دادی طاها ی عزیزم پسمل مامانی خیلی شیرینو دوست داشتنی هستی وقتی میگی اغه گیغه وای چه ذوقی میکنیم مامان جونم خیلی ماهی الهی همیشه سالم و صالح باشی بابای رفته اداره الان ساعت 5 بعداز ظهر قربونت برم بابای بهت میگه پلنگ باباشه خیلیییییییییییییییییییی دوست داره منم همینطور عاشقتم الان تو بغلم خوابی ...
27 ارديبهشت 1391