طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

عزیززززززززززززززززززززم عکسات باید کوچیک بشه تا بزارررررررررررررم

پسر قشنگم قول میدم اخر شب عکساتو کوچیک کنم برات بزارم اینجاااااااااااااااا الانم چسبیدی بهم میگی کو میفهمی یعنی چی شکلات میگی کو خیلی مخفف میگی قربونت بشم منننننننننننننننننن ...
20 مهر 1392

سلام قند عسلم

سلام قند عسلم طاهای مامان  خوبی جوجه قشنگه من من معذرت یه مدت طولانی نیومدم ببخشید گل پسرم مامان اومده با دنیای خاطره شیرین طاها گلم تو الان خیلی بزرگ شدی واکسن 1 ونیم م سالگیتو ماه قبل زدم شیرینم گریه کردی با بابایی رفتی منم بودم خیلی بیقراری میکردی پات نمیزاشتی زمین اماااااااااااااااااااااااااااااااا یه خاطره زیبا بعد از واکسنت درست دوم شهریور منو بابایی با تو نفسمون تصمیم گرفتیم اصفهان خونه دایی حسین بریم الهیییییییییییییییییییییییی شبش ساعت 6 ونیم حرکت کردیم بعد نیم ساعت تو راه خوابیدی خیلی خوببببببببببببببببببببب بود تو راه وروجک بازی در میوردی هی اب میریختی کف ماشین شیرین کاری در میوردی بلاخره رسیدیم یه شهری اسمشو...
20 مهر 1392

معذرت نفسم ازم ناراحن نباش خوووووووووووووووووووووووووووو

الهیییییییییییییییییییییی پسملم الان از دستم ناراحنی که مامانی چند وقته به وبلاگت سرو سامون نداده معذرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ولی خیلی بازیگوش شدی مامان جوووووووووووووووووووووووووونم انقد بانمک شدی 4 تا دندون دراوردی ولی الان ملیضی سرما خوردی شدید مامان برات بمیره بابایی هم خیلی غصه داره همش فکر تو هستش شب میبریمت دکتر عسیسم بووووووووووووس طاها گلم تو بهترین هدیه ی خداوندی برای منو باباجی خیلی دوستت داریم دیشب تب داشتی واییییییییییییییییییییییییییی داشتم میمردم از نگرانی عزیزم ایشالله خوب خوب شییییییییییییییییییییییییییییییی ...
27 آذر 1391

جوووووووووووووووووووووووووووووووووووونم پسملم دندون دراورد

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام گل منگولکم طاها کوچولوی من نفس مامان اولین نیش دندونت دراومد هوووووووووووووووووووورا قلبونش برم چند شب پشت سر هم شبا گریه میکردی تا بلاخره دندونه پسملم در اومد عززززززززززززززززززززززززززززززززیزم انقد شر شدی تاااااااااااااااااااااااااازه این روزا تا میگم دت دست زودی دست میزنی عزیزم ...
30 شهريور 1391

مامانی گلم غذا زیاد میخوری

مامان سونم این روزا غذا زیاد میخوری گلم تا سفره و غذا میبینی میپره از خوشحالی  چاق شدی چله شدی نفس شدی جیگر شدی ولییییییییییییییییییییییی خیلی بابای شدی شبا فقط بغل بابایی میخوابی گلم از گهواره هم گرفتمت دیگه پسملم واسه خودش مرد شده قلبونت بشم الانم تو رورواکت هستی داره با شونت بازی میکنی باسی باسی فعلا مامان من برم تا رویدادای دیگت یه بوس بده امممممممممممممممممممماچ ...
19 شهريور 1391

طاها کوچمولوم تو رورواک راه میره هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا

سلام جیگملی مامان خوب عزیزم یه بوس بده مامانو امممممممممممممممممممممممممممماچ رو لبات گلم خیلی بازیگوش شدی میزارمت تو رورواک راه میری اما کجکایی هههههههههههههه انقد بامزه عسلکم تاااااااااااااااازه الان لالا هم میشی شبا یک شب لالا میشی تا ظهر میخوابی ججججججججوووووووووووووووووووووووووونم بازیگوش من دوست دارم تمام دکورامو شیکوندی اون وروجکه رو میز ال سی دی رو پاشو شکوندی هورررررررررررررررررررررررررررررررررا امروز میریم مبل میگیریم با هم مامان جووووووووووووووووونم که بپری روشون بازی کنی مامانی تفلدم نزدیکه تو هم باید بابابایی برام کادو بگیری عزیزم دوست دارم  راستی فردا عزیز از شمال میاد الته الان رفته مشهد فردا میاد پیشمون عز...
19 شهريور 1391

شیرین کاریای پسملی جیگمل من

سلام مامانم خوبی عسیسم قربونت برم امممممممممممممممممممممممممماچ ببخشید مامان این روزا گرفتار خونه سازی هستیم وقت نمکنم بیام گلم خوبی نفسم این روزا خیلی شیرین کاری میکنی هااااااااااااااااااااااااااااااا چند روز پیش که من داشتم کارای خونه رو میکردم قلیون بابا رو انداختی موکتمون سوخت باز خوب شد فرش جمع کرده بودم اخه مامانی کل اشپزخونه رو جمع کرده تو سوزوندی شیرین کاریات زیاد شده انقد خوجل میخزی قلبونت برم مامانی شر و شیطون شدی تازه چند شیرین کاری دیگه هم بلدی تا میگیم دست 2 تا دست کوچمولوتو به هم میزنب بوووووووووووووووووس یا عمو مهدی میگه باسی باسی زودی خودتو تکون میدی شیطون ههههههههههههه خیلی شیرین و بامزه شدی عزیزم فقط در حال جستجو و کاووش...
9 شهريور 1391

ببخش مامان جون

سلام مامان جونم ببخشید چند وقت به وبلاگت سر نزدم گلم واییییییییییییییییییییییی یه عالمه حرف دارم واسه گفتن شرمنده عزیزم نی نی گولی خودم ماچ ماچی عزیزم خوب بزار بگم خاطرات چند وقت پیش تا حالا خوب عزیزم گفتیم میخواییم بریم شال رفتیم گلم اما زود برگشتیم سفرمون 5 روزم بیشتر طول نکشید عمو مهدی با مهدیه زود برگشتن اعصابمون بهم ریخت هم من هم بابایی اما بابایی قول داد که برج 6 3 نفری بریم شمال خونه مادربزرگ جووووووووووووووووووووووووووونم کلی بهمون خوش بگذره خاطرات این سفری که با عمو رفتیم تلخ پس تعریف نمیکنم خودتو عشقه نفسم خوب عزیزم این روزا خیییییلی شر شدی قربونت برم فقط قه قه میخندی عکس دارم ازت عزیزم اما تو لب تاپ نریختم بریزم حتما براتا ...
11 مرداد 1391

نی نی جونم مریض شده

سلام مامان جونم ببخش که چند وقت به وبلاگت سر نزدم نازی پسرم 2شب پیش ما عروسی تو تالار دعوت بودیم اصلا دلم نمیخواست که برم بلاخره به اصرار بابایی رفتم حالا رفتیم اتیشششششششششششش بود خیلی گرم بود تو پسملی هم که گرمایی هستی انقد عرق میکردی که خدا میدونه بغضم گرفته بود نمیتونستیمم از تو مجلس پاشیم شبش که اومدیم خونه دیدم بدنت پر دونه های قرمز شد کلا بدنت پر شد وای خدا داشتم دق میکردم نازی فقط گریه میکردی بلاخره دیشب بردیمت به دکتر نشون دادیم یه شربت حساسیت بهت داد بهت دادم کمی بهتر شدی مامان جونم قرار سه شنبه با عمو مهدی و زن عمو مهدیه و بابایی بریم شمال هوررررررررررررررررررررا خونه مادر بزرگ البته بازم میخوام به خاله اینا چی...
3 تير 1391