نی نی جونم مریض شده
سلام مامان جونم ببخش که چند وقت به وبلاگت سر نزدم نازی پسرم 2شب پیش ما عروسی تو تالار دعوت بودیماصلا دلم نمیخواست که برم بلاخره به اصرار بابایی رفتم حالا رفتیم اتیشششششششششششش بود خیلی گرم بود تو پسملی هم که گرمایی هستی انقد عرق میکردی که خدا میدونه بغضم گرفته بود نمیتونستیمم از تو مجلس پاشیم
شبش که اومدیم خونه دیدم بدنت پر دونه های قرمز شد کلا بدنت پر شد وای خدا داشتم دق میکردم نازی فقط گریه میکردی بلاخره دیشب بردیمت به دکتر نشون دادیم یه شربت حساسیت بهت داد بهت دادم کمی بهتر شدی مامان جونم قرار سه شنبه با عمو مهدی و زن عمو مهدیه و بابایی بریم شمال هوررررررررررررررررررررا خونه مادر بزرگ البته بازم میخوام به خاله اینا چیزی نگم و سورپرایز بشنمیدونم کلی خوش میگذره با عمو مهدی و بابایی و ما از الان داریم برنامه ریزی میکنیم دیشب بابایی برات کلی لباس گرفت خودتو لوس میکردیمیخوام کلی ازت عکس بگیرم از شمال تو وبلاگت بزارم مامان جووووووووووووووووووووووونم البته اول میریم مشهد این دومین بارته که میبرمت مشهد نازییییییییییییییییییی