طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

طاها کوچمولوم تو رورواک راه میره هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا

سلام جیگملی مامان خوب عزیزم یه بوس بده مامانو امممممممممممممممممممممممممممماچ رو لبات گلم خیلی بازیگوش شدی میزارمت تو رورواک راه میری اما کجکایی هههههههههههههه انقد بامزه عسلکم تاااااااااااااااازه الان لالا هم میشی شبا یک شب لالا میشی تا ظهر میخوابی ججججججججوووووووووووووووووووووووووونم بازیگوش من دوست دارم تمام دکورامو شیکوندی اون وروجکه رو میز ال سی دی رو پاشو شکوندی هورررررررررررررررررررررررررررررررررا امروز میریم مبل میگیریم با هم مامان جووووووووووووووووونم که بپری روشون بازی کنی مامانی تفلدم نزدیکه تو هم باید بابابایی برام کادو بگیری عزیزم دوست دارم  راستی فردا عزیز از شمال میاد الته الان رفته مشهد فردا میاد پیشمون عز...
19 شهريور 1391

شیرین کاریای پسملی جیگمل من

سلام مامانم خوبی عسیسم قربونت برم امممممممممممممممممممممممممماچ ببخشید مامان این روزا گرفتار خونه سازی هستیم وقت نمکنم بیام گلم خوبی نفسم این روزا خیلی شیرین کاری میکنی هااااااااااااااااااااااااااااااا چند روز پیش که من داشتم کارای خونه رو میکردم قلیون بابا رو انداختی موکتمون سوخت باز خوب شد فرش جمع کرده بودم اخه مامانی کل اشپزخونه رو جمع کرده تو سوزوندی شیرین کاریات زیاد شده انقد خوجل میخزی قلبونت برم مامانی شر و شیطون شدی تازه چند شیرین کاری دیگه هم بلدی تا میگیم دست 2 تا دست کوچمولوتو به هم میزنب بوووووووووووووووووس یا عمو مهدی میگه باسی باسی زودی خودتو تکون میدی شیطون ههههههههههههه خیلی شیرین و بامزه شدی عزیزم فقط در حال جستجو و کاووش...
9 شهريور 1391

ببخش مامان جون

سلام مامان جونم ببخشید چند وقت به وبلاگت سر نزدم گلم واییییییییییییییییییییییی یه عالمه حرف دارم واسه گفتن شرمنده عزیزم نی نی گولی خودم ماچ ماچی عزیزم خوب بزار بگم خاطرات چند وقت پیش تا حالا خوب عزیزم گفتیم میخواییم بریم شال رفتیم گلم اما زود برگشتیم سفرمون 5 روزم بیشتر طول نکشید عمو مهدی با مهدیه زود برگشتن اعصابمون بهم ریخت هم من هم بابایی اما بابایی قول داد که برج 6 3 نفری بریم شمال خونه مادربزرگ جووووووووووووووووووووووووووونم کلی بهمون خوش بگذره خاطرات این سفری که با عمو رفتیم تلخ پس تعریف نمیکنم خودتو عشقه نفسم خوب عزیزم این روزا خیییییلی شر شدی قربونت برم فقط قه قه میخندی عکس دارم ازت عزیزم اما تو لب تاپ نریختم بریزم حتما براتا ...
11 مرداد 1391

نی نی جونم مریض شده

سلام مامان جونم ببخش که چند وقت به وبلاگت سر نزدم نازی پسرم 2شب پیش ما عروسی تو تالار دعوت بودیم اصلا دلم نمیخواست که برم بلاخره به اصرار بابایی رفتم حالا رفتیم اتیشششششششششششش بود خیلی گرم بود تو پسملی هم که گرمایی هستی انقد عرق میکردی که خدا میدونه بغضم گرفته بود نمیتونستیمم از تو مجلس پاشیم شبش که اومدیم خونه دیدم بدنت پر دونه های قرمز شد کلا بدنت پر شد وای خدا داشتم دق میکردم نازی فقط گریه میکردی بلاخره دیشب بردیمت به دکتر نشون دادیم یه شربت حساسیت بهت داد بهت دادم کمی بهتر شدی مامان جونم قرار سه شنبه با عمو مهدی و زن عمو مهدیه و بابایی بریم شمال هوررررررررررررررررررررا خونه مادر بزرگ البته بازم میخوام به خاله اینا چی...
3 تير 1391

طاها جون و غذای کمکی

سلام مامانی جونم خوبی پسر گلم امروز مامانی بهت سرلاک برنج داد میدونم یه خورده زود بود بود برا دادن اما بزرگترا گفتن بدیم اشکال نداره منم بهت دادم الهی همچین بامزه میخوردی نازی الهی همیشه سالم وتندرست باشی عزیزم میدونی پسرم دیروز بابایی ساعت 9 شب از سر کار اومد تو هم دیشب کل گریه میکردی اصلا ساکت نمیشدی ساعت 6 غروب بود که زن عموزهره با هستی کوچولو و ابولفضل اومدن خونه بازم گریه میکردی هر چی ابولفضل باهات بازی میکرد ساکت نمیشدی تو رورواکت میذاشتم گریه میکردی بعد زن عمو گفت شاید بهونه گیری باباییرو میکنی اخه مامان جونم تو بیش از اندازه بابایی شدی خلاصه ساکت نمیشدی بلاخره زن عموساعت 8 رفت مغازه اقاجون تا با اقاجون بره خونه عزیز به هزا...
21 خرداد 1391

عشق مامان

سلام مامان خوبی عزیزم امروز بابایی میخواد کلی کار کنه گفتم شامپو فرش بکشه پرده هارو وصل کنه بعد شبم قراره بریم چند جا دکوراسیون ببینیم واسه خونه خودمون امروز رفتیم خونه عمو احمد دیدیم خیلی شیک شده بود اما بابایی باز حرف خودشو میزنه میگه میخوام کابینتای دلخواهمو بزارم منم دلشو نشکوندم قربونت برم اقا جون کلی باهات بازی کرد راستی مامان دیشبم رفتیم تولد یک از بچه ها خیلی خوش گذشت الهی تو هم فقط اطرافتو نگاه میکردی گلم مامان جونم مریض شدی دلت میپیچه جیغ میزنی عزیزم الهی مامانت بمیره فردا میبرمت دکتر گلم راستی مامان بهت گفتم بابایی دیشب قول داد مارو ببره چایی خونه بازم زد زیر قوووووولش ولی امشب منو تو مامان ...
19 خرداد 1391

مو قشنگ مامان

لام مامانی خوبی عزیزم بزا برات از شریات بگم این روزا فقط گریه میکنی تا جایی میریم شروع به گریه کردن میکنی نازی داری بهونه گیر میشی دیشب بردمت حموم کلی اب بازی کردی مامان جونم دیشب با  بابایی شام رفتیم بیرون امکشبم قراره بریم چایی خونه البته زیر قولش نزنه میخواییم بهمون خوش بگدره ازت عکس میگیرم تو وبلاگت میزارم مامان جونم نازی مامان الان تو بغلمی داری وبلاگتو نگاه میکنی عزیزم قربونت برم این روزا مریض هستی مامان خیلی نگرانته فدات شم پریروز رفتیم خونه یکی از بستگان که از کربلا اومده بود خیلی گریه کردی ایشالله روزی برسه که منو بابایی و پسملم بریم کربلا عزیزم پسر گلم هر روز داری با خودت خیر و برکت به خونمون میاری شیرین...
18 خرداد 1391

آیا میتوان در دوران شیر دهی رژیم لاغری گرفت؟

مادران شیرده میتوانند وزنشون رو کم کنند اما لازمه که یه سری نکات و اصول تغذیه فرزند شیرخوار و خود را رعایت کنند :  1- صبر کنيد تا کودکتان دو ماهه شود بعد رژيم خود را شروع کنيد . اين کار به بدن شما زمان کافي براي توليد شير را خواهد داد تا هنگام شروع رژيم لاغري و محدود شدن کالري دريافتي شما شير مورد نياز کودک شيرخوارتان کم نشود. شير دادن به طور متوسط بين 200-500 کالري در روز مي سوزاند. پس بياد داشته باشيد بدون يک رژيم لاغري نيز شما در حال سوزاندن کالري هاي اضافي خود هستند    2- بدون محدوديت شير بدهيد . تحقيقات مشخص کرده که شير دادن مرتب و طولاني تر از 6 ماه کاهش وزن را در مادر افزايش مي دهد  3- روزانه بين 1500-1800 کا...
18 خرداد 1391

نفس کوچولوی بابا لالا شده

سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟ اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟ اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟ تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟ با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟ هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات یه شعر تازه تر بگم، به یاد شعرم گونه هات نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه ...
18 خرداد 1391

مامان جونم دوستت دارم پسملم

مامان جونم الان خوابیدی ومامان داره وبلاگتو سروسامون میده بابایی هنوز از سر کار نیومده مشخصه حصابی سرش شلوغه کی بشه پسرم شونه به شونه بابایی کار کنی واسه خودت مرد بشی قربوووووونت این روزا بابا جونی فکرش خیلی مشغوله اخه میخواییم خونمونو اماده کنیم میخوام اتاقی که برا تو پسرم در نطر گرفتیم دکوراسیون قشنگی بزنیم البته بابا جونت کل خونه رو میخواد کارای چوب و مدرن کار کنه مامان جونم بابایی خیلی زحمت میکشه تا ساعت 2 اداره باز ساعت 3 میره مغازه اقا پسملم ایشالله بزرگ که بشی جبران کنی گلم نازی منو بابایی هر شب بییرون میریم و هم هر شب بغل بابایی هستی انقد ناز دور و اطرافتو نگاه مکنی گلم با خودت اقه گوقه میکنی هههههههه هر روز میبر...
13 خرداد 1391