طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

سومین روز از شیر گرفتن قند عسلم

سلام گل قشنگ سلام همنفسم خوبی طاهای مامانی خوبی عزیزم گرمای وجودم امروز سومین رو ز از شیر گرفتنه خدا رو شکر دیشب راحت تا صبح خوابیدی فقط 1 بار بیدار شدی تکونت دادم راحت تا صبح خوابیدی امروزم صبح یکم بهونه شیرتو گرفتی اما تا گفتم طاهایی مامانی شیر میخوایی انگار فهمیدی که دیگه نمیشه خندید و گفتی مامانی به به یعنی غذا الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی صبحونه بهت مفصل دادم و شروع به بازی کردی ظهر هم برنج خوردی خودت اومدی گفتی ماما به به  عزیز دلمی توووووووووووووووووو حالا عکسای جدیدتو میزارم تا وقتی به سلامتی بزرگ شدی قد کشیدی ببینی که چقد شری و شیطونی کردی تو همچین روزایی اینجا سویچ گرفته بودی دستت به دیوار تکیه ...
14 آذر 1392

طاهارو از شیر دارم میگیرمممممممممممممم

سلام مامانی 2 روزه از شیر گرفتم همون دیوز نق نق کردنات شروع شد دیشب با ا بابا یی رفتیم بازار بردیمت پارک بازی میکردی اما بازم حواست پی شیرت بود گوگولی مامان دیروز حالتم خوب نبود همش بی حال بودی منم نگرانت بودم خیلی حواسم بهت بود همیشه نق میزدی گریه میکردی و میگفتی ماما جی جی الهی مامان بمیره ولی تو دیگه بزرگ شی مرد شدی دیگه باید شیر بزاری کنار قربونت برم من تو هم عصبانی هی منو منو دعوا میکردی صورتت نگاه میکردم  جیگرم کباب میشد با اون نگاه معصومانت نیگاه میکردی میدونم درخواست شیر داری اما گلم مجبورمممممممممممممممممم مرد کوچک من شب که خوابوندمت اولش خوب یعنی 2 ساعت راحت خواب بود ی اماااااااااااااااااااااااااااااااا امااا...
13 آذر 1392

طاها و شیطونیاششششششششششششششش

سلام مامان جونم خوبی گل قشنگم شیطون مامان دیشب با بابایی و همکارا رفتیم شام بیرون براسان من برا اولین بار بود میرفتم خوب بود شب هم که بود من عاشق چراغونیاش شدم تو هم که عزیززززززززززززززززززززززززززم کلی شیطونی کردی بلا پایین دویدید پر بود از گربه های چاق و چله خوشگل موشگل تو هم هی داد میزدی پیشی بیااااااااااااااااااااااا پیشی بیاااااااااااااااااااااااا ما کلی خوش گذروندیم شام سفارش دادن خوردیم تو اصلا نمیخوردی چشمت به بیرون بود عزیزم دنباله پیشی ها بودی ههههههه ررفته بودی تو یه الاچیق  دیگه جا یه خانواده دیگه اونا هم هی باهات بازی میکردن بهت خوراکی داده بودن حالا عکساتو میزارم شیطون اما دیشب نتونستم ازت عکس بگیرم تاریک بود خوب ...
12 آذر 1392

طاها قند عسلم مریض شده

سلام پسر قشنگم خوبی ماه اسمونای مامانی این روزا همش مریضی و حال نداری سرما خوردی شدید سینت صدا میده و سرفه میکنی و همش میگی ماماجون اخ الهی یعنی درد داری میخوای بهم بگی قربونت برم پری شبم تا صبح بیدار بودی گریه میکردی سرفه هات زیاد بود نمیتونستی بخوابی بابایی هم ساعت 1و نیم شب رفت داروخونه دارو گرفت دلش طاقت نمیورد تو هم ناله میکردی رفت برات  گرفت الهی این روزا کلمات جدیدی یاد گرفتی میگی ایار شور یعنی خیار شور عمه جون مامانی جون باباجی و بابا جون قربونت برم خیلی کلمات دیگه هم یاد داری مثلا یه چیز میخوای بگی بده میگی بجه عزیزم تو معنای واقعی زندگی من هستی با تو ارامش دارم منو بابایی عاشقت هستیم هدیه خداوندگاری برای ما تو بهترین و شیری...
10 آذر 1392

عاشورا حسینی و اقا طاها

سلام مامان گلم خوبی عزیزم خوب بزار خاطرات روز عاشورا بگم که چه کردی صبح ساعت 9 صبح بود که رفتیم مراسم عاشورا بابایی طفلی کله یصبح رفته بود علم ها رو برده بود جایگاه ما هم رفتیم خیلی شلوغ بود تو اون شلوغی دنبال هییت علی اکبر بودیم بلاخره دیدیمشون و بابایی تا دیدیت بغلت کرد و منم خوب خوش به حالم شده بود جون تمام مسیر بغلم بودی هههههه منم از فرصت استفاده کردم شکار لحظه ها ازت ون جند تا عکس گرفتم  حالا با عکس بهت میگم شیطنتاتو تا ساعت 3 بعد از ظهر بودیم دیگه نای راه رفتن نداشتم خسته و مونده شده بوده ولی عشق سیدالشهدا مون بود و خیلی خوشحالم که تونستم برم اینم عمو حمید که تو وهستی  بغلشی اینم ابولفضل کوچولو کنار بابا یی اخ ق...
25 آبان 1392

تاسوعای حسینی و طاها کوچولو

سلام مامانی خوبی گلم امروز تاسوعای سیدالشهدا بود صبح زود بیدار شریمو اماده شدیم بیریم عزاداری جلوی خونمون یه عالمه هییت بود تا چشم جشم میدید  هییت بود شلوغ رفتیم پایین عزیز و اینا اماده شدن و زن عمو ها هم اومدن و راهی شدیم بابایی قربونش برم زودتر رفته بود علم برده بودن  تورو بغل کرد و منم سری چند تا عکس گرفتم ازتون تا چند دقیقه ای بودیم شلوغ بود باید راه میوفتادیم جلوتر رفتیم هوا گرم بود بافتتو دراوردمو داشتیم میرفتیم که عزیز گم کردیم حالا بگرد دنبال عزیز بلاخره پیداش نکردیم یه چیز جالب دیدیدم مامانی یه رباط کوچولو بود تو هوا پرواز میکرد ما تا دیدیم کلی ترسیدیم گفتم وایییییییییییییییییی حتما این یه چیزی هست بمبی چیزی ترسیده بوده ول...
22 آبان 1392

طاها قند عسل یه گل پسر

خوب اینجا ببین پسر گلم میری بالا ینک ظرفش وییممممممم قربونت برم شیطون جون مامان خب مامانی این چند روزه همش درگیر عزاداری امام حسین هستیم فدات بشم منننننننننننن بابایی بهت یاد یاده سینه بزنی =تا هییت میبینی شروع میکنی به سنه زنی تو هم مث مامان بابا عشق امام حسینی هستیم دیشب اولش که بابا اومد چون تولد بود منم چون تو ایم سوگواری بود انتظار نداشتم جشن بگیریم یعنی کیک و اینجور چیزا نداشتیم اما بابا جون بازم مارو برد بیرون وگردش خیلی خوش گذشت هوا سرد بود ولی عالی بود گردشمون از اونجا هم اومدیم خونه که بریم هییت طبق معمول خونه عزیز مهمون اومده بود ما هم رفتیم خونشون واییییییییییی حالا رفتیم گیر کردیم منم خیلی دوست داشتم با بابایی برم هییت چون دو...
19 آبان 1392

رویداد جدید قند عسل

سلام مامانم خوبی عسیسم روز عید قربون صبح که از خواب پاشدیم با بابایی فیلم 3 کله پوک دیدیم کلی خندیدیم  بعدش رفتیم پایین تو گوسفند میدیدی هی میگفتی پیشیییییییییییییی  منم ذوق میکردم بابایی بردت تو پارکینگ دید زیاد فضولی میکنی   اوردت تو خونه گوسفند کشتن ظهر خونه عزیز  بودیم ولی کباب نبود منم دلم کباب میخواست  خوب روزو اونجا سپری کردیم ولی من خیلی ناراحت بودم کلا دلم پیش عزیز شمالی بود دوست داشتم اونجا باشم خیلی دوست داشتم پریشبم بردیمت پارک با عمو سجاد عمه ارزو کلی خوش گزروندی عکسای جدیدتو میزارم گلم بوس بده مامانم ...
27 مهر 1392

عسل مامان جون

اینم بابا طاها جیگر  عسیسممممممممممممم + ناسییییییییییییییییی عسیسم اینا عکسهای 18 ماهگیته گلممممممممم اینم بابا جونیت عزیزم الهی صد سال زندهخ باشین       ...
27 مهر 1392