طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

طاها قند عسل یه گل پسر

1392/8/19 16:48
نویسنده : هستی
250 بازدید
اشتراک گذاری

خوب اینجا ببین پسر گلم میری بالا ینک ظرفشوییممممممم قربونت برم شیطون جون مامانخب مامانی این چند روزه همش درگیر عزاداری امام حسین هستیم فدات بشم منننننننننننن بابایی بهت یاد یاده سینه بزنی =تا هییت میبینی شروع میکنی به سنه زنی تو هم مث مامان بابا عشق امام حسینی هستیم دیشب اولش که بابا اومد چون تولد بود منم چون تو ایم سوگواری بود انتظار نداشتم جشن بگیریم یعنی کیک و اینجور چیزا نداشتیم اما بابا جون بازم مارو برد بیرون وگردش خیلی خوش گذشت هوا سرد بود ولی عالی بود گردشمون از اونجا هم اومدیم خونه که بریم هییت طبق معمول خونه عزیز مهمون اومده بود ما هم رفتیم خونشون واییییییییییی حالا رفتیم گیر کردیم منم خیلی دوست داشتم با بابایی برم هییت چون دوست نداشتم با عزیز اینا برم راحت نبودم خوب باهاشون بابایی طفلی هم خیلی دوست داشت با هم بریم ولی شرایط طوری بود که نشد اومد پایین خونه عزیزخداحافظی کرد و رفت هییت حالا من موندم و حسرت هههه ولی وقتی مهمونا رفتن  عمع گف بریم حاضر شیم بریم بنیاد شهید بلوارش البته اونجا همه هییت ها میاد منم رفتم امادت کردم خودمم اماده شدم اومدم پایین باخره با عزیز و عمع زن عمو مهدیه و زن عمو زهره هستی کوچولو و تو اقا طاها راهی بنیاد شهید شدیم که 5 دقیق راه بود حالا رسیدیم که شیطونی میکنه اقا طاهااااااااااااااااااااااااااااا هی این ور برو اون ور بوروووووووووو بابا رو هم دیدیم بابایی بوست کرد و بردت جا علم بابا ی مهربون رفته بود زیر علم یعنی علمدار بود خیلی سنگین بود ولی رفته بود قربونش برم ایشالله سیدالشهدا اجرمونو بده حاجتروا بشیم بلاخره بابایی رفت با هیت ما نشستیم تا هییت ا بیایین ولی مگه امون میدادی هی میرفتی وسط خیابون بازیگوشی یه سری هم رفتی تو مغازه تخت خواب فروشی وای منم بدوبدو دنبالت کردم قبلشم منوزنعمو عزیز رفتیم شیر کاکاو گرفتیمو خوردیم داغ داغ بود بلاخره دیدیم زیاد داری فضولی نمیکنی رفتیم نونوایی نون گرفتیم و اومدیم خونه ولی بابایی هنو زنیومده بود منم ناراحت که چرا نیست کاش ما هم بودیم هییت ها از جلو خونمون رد میشدن یه حال و هوایی معنوی بود تورو گذاشته بودم بلا پنجره اشپزخونه پایین نگاه میکردی بلاخره بابای اومدو منم ناراحت بابایی هم قول داد امشب با هم میریم هییت اخ که اینجا تاپ منو پوشیده بودی کلی خندیدم باهات اقا شیطونهعزیزم اینجا هم لباس سقا تنت کرده بودم که روز جمع ببرمت مراسم شیرخارگان علی اصغر اینجا روز پمج شنبه بود یعنی یهروز قبل از مراسم ماه شده بودییییییییییییییییییی قربونت برم دست از بازیگوشی برنمیداری الهی اینجازل زده بودی به گردنبدی که با لیاس بود قند عسل مامان اینجا ژست گرفتی برا عکس ببین بوس بوسسسسعزیز دلم اینجا الان ازت عکس گزفتم دستو عین مامان زیر سرت میکنی لالا میشی قربونت برم مننننننننننناینجا هم تو همین ماه قبل کوتاه کردن موهات بود ای جونمممممممممممممم بازیگوش مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

atena
22 آبان 92 18:53
apam