طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

بازیگوشی زمستونه طاها همراه با برف بازی قند عسل

سلام عزیزم روز زمستونیت بخیر باشه ایشالله 2 روز بود اینجا برف میومد و ماهم کلا ذوق مرگ شدیم کلی خوش گزروندیم و بازی کردیم پسرم توهم که تا حالا برف ندیده بودی همش بالا سرتو نگاه میکردی و میگفتی ای چیه ما هم کلی توضیح میدادیم که برف و هستشو باز دوباره میپرسیدی ای چیه باز توضیحات شروع میشد اما تو این چند روز 2 تا بد بیاری هم اوردیم 1 تابلو داریوشی که بابا کشیده بود از بالا کمد افتادددددددددددددددددددددددد رو میز جلو مبلیم و تیکه تیکه شد من میز از دست تو برده بودم تو اتاق خواب که از دست شیطنتای تو در امان باشه اما تابلو بابایی افتاد و کلکشو کند رفتیم دومین اتفاق بد این که اسپیلت مون باد گرمش ملایم شده بود ماهم که نمیفهمیدم فقط میلرزیدیم بل...
18 دی 1392

پسملی من تب کرده اگزما گرفته

سلام گل قشنگم خوبی مامانم عزیزم چند روزه که بدنت دونه های قرمز میزنه البته از هستی دختر عموت گرفتی من فک کردم شاید ابله مرغون باشه اما نبود همون شبش بردیمت دکتر خدارو شکر دکتر گفت اگزماست و حساسیت اما تبت بند نمیاد بدنت خیلی داغ میخواستم ازت عکس بگیرم اصلا نمیزاشتی عزیزم ایشالله خوب میشی و سالم و دوباره شروع به شیطونی میکنی گلم
8 دی 1392

شب یلدا و غم مامانی

سلام مان جونم دیشب شب یلدا بود امااااااااااااااا من اصلا ذووق و شوق نداشتم اخه نه حرفی نه چیزی اول اینکه باباجون دیشب ساعت 8 شب از محل کارش اومد خونه با هندونه یلدا و میوه و تخمه و اجیلللللللللل اماااااااااااااااااااااااااااا قرار شد بریم پایین خونه عزیز مامان بابایی به رسم احترام ما همساعت 9 شب رفتیم پایین  اما چه فایده اونجا طبق معمول سوت و کور بود نه صحبتی نه خنده ای نه شوقی همه همو نگاه میکردن منم که قبلش کلی گریه کرده بودم دلم چند روزه عجیب تنگ شده برای عزیز شمالی و خاله هااااااااااااااااااااا الهی قربونت بشم اگه تو و بابایی نبودین دق میکردم بلاخره بعد چند ساعت بابایی گفت بریم خونه پاشدیم اومدیم خونهههههههههههههه ترکوندیم بعد شام ...
1 دی 1392

حال این روزهایم

سلام قشنگترین واژه زندگیم عزیزم مامان قشنگم این روزا خیلی دلتنگی عزیز و خاله های شمالی رو دارم دلم لک زده برا اونجا این غربت و غریبی و و ادمای اینجا خیلی ازارم میده حرفاشون برخورداشون سردی رفتاراشن عذاب اوره برام طاهای مامان تو هم خدارو شکر این روزا دیگه شیر تو فراموش کردی غذا و میوه عالی میخوری دیشب با بابایی رفتیم خرید کت و شلوار  و کفش اما چیزی پسند نشد ایشالله امشب قراره بریم ببینم میشه برا بابایی خرید رد باب دلم این روزا کمتر میزارمت بابایی برتت پایین اخه اونجا میری بهانه گیری میکنی و نمیخوام بد عادت بشی و از طرفی هم برخوردای اینجا خیلی اشفتم کرده اما وجود تو وباباییی بهم دلگرمی میده و ارامش خیلی دلم شکسته مامانی اشکام تو چشام ...
28 آذر 1392

ارزویم مادر

پسرم تاج سرم واقتی این فرق گذاشتن بین ما رو میبینم خیلی دلم میگیره بغض راه گلومو میبنده اشکامو اروم پاک میکنم بدون اینکه کسی بدونه و ببینه این بغض غریب که همش درگیرشم رو فقط خدا میدونه من از این ادما دروغاشون و فرق گذاشتناشون و غیبت کردناشون خسته شدم فقط از خدا امید دارم یه روزی روزگاری اشکامو پاک کنه و بگه تنها نیستی
21 آذر 1392

حرف های شیرین طاها جیگرم

ماما جی  یعنی مامان جون بابا جونی  یعنی بابا جون عمع جون اینو خیلی تند میگی و خیلی بامزه همه میخوان بخورنت عسیس یعنی    عزیز مادی   یعنی مهدی ججاد   یعنی سجاد با     یعنی بالا دوچ   یعنی  دوغ رانو     یعنی رانی انی   یعنی انار میوز    یعنی موز کاله   یعنی خاله توچ   یعنی توپ پاتو   یعنی پتو الالا    یعنی لالا کوکو   یعنی شکلات کویی کویی  یعنی وقتی خوشحالی اینو میگی منم هنوز در حال تجسسم ببینم معنیش چیه خوجه و جی جی یعنی گوجه ...
20 آذر 1392

طاها و خرس مهربونش

سلام گل قشنگم خوبی مامانم   خوب پسرم امروز دقیقا 8 روزه از شیر گفتمت الهیییییییییییی خیلی راحت و اسون گرفتمت چون پسر خوبی بودی و هستی و گریه نکردی عزیزم مامان قربونه اون مهربونیات بشه واییییییییییییی مامانی چه چیزای خوشمزه ای من میخوامممممممممم خوب فعلا بزا برانداز کنم هنوز به خوشمزه هاش نرسیدم اخیششششششششششش چه حالی میده  با خرس مهربون بازی کردن الانم در حال فکرم لطفا مامانی مزاحمم نشو خوب بزا ببینم خرس مهربون حالت خوبه لالا که نشدی دارم بهات بازی میکنم جان چیزی گفتی خرسی جون بیا با هم تی وی ببینیم هوراااااااااااااااااااا دارم با خرسی بازی میکنم اخ انگار خرس مهربونم لالا داره اره خرسی...
20 آذر 1392

طاها و حرف زدن با بابایی

سلام بابایی جونم خوبی عزیزم من خیلی دوست دارم اگه هر شب منو بغل نکنی و باسی باسی نکنی گریه میکنم اخه بابایی  من فقط شبا میتونم ببینمت بابایی عزیزم 30 دی تولدمه مامانم بهم گفته واسم برنامه ها داری به مامانی نگی هااااااااااا من گفتم بهت که دستتو خوندم خوب من میشم 2 ساله دیگه بزرگ میشم مرد کوچک شما میشم بابا جی من پسری خوبی شدم مامانیرو اذیت نمیکنم فقط یه کاری که میکنم اینه که میرم همه چیز برمیدارم و میریزم مامانی هم طفلی باید پشت سرم هی بدو بدو کنه ازم بگیره اخه من الان رفتم دی وی دیرو از تو میز تی وی برداشتم سیم برقشو گرفته بودم حالا بکش که میکشم یهویی مامانی منو دید منم دیگه تریپ فرار برداشتم حالا بدو  بدو مامانی طفلی تا رفت یه...
18 آذر 1392

اینم گلی که قول دادم

اهاییییییییییییییییییییی بابایی یادت باشه به وبلاگه مامانی هم سر بزنی هااااااااااااااااااااااااا بابایی من امروز از مامان خواهش کردن این گل طبیعی خوشگل بزارن وبلاگه من اسم این گل بنت قنوسول هستش ای یه گل عربیه ببنین چقد خوشگله این گل برگاش قرمز متولد میشه بعد به مرور سبز میشه این گل جاش ارو اپن خونمون نیست هاااااااااا مامانم بخاطر اینکه نور کافی بهش بخوره تا تو عکس که میگیره روشن بیفته خاله ها لطفا نظر بدین نی نی گولی طاها ...
17 آذر 1392