حال این روزهایم

سلام قشنگترین واژه زندگیم عزیزم مامان قشنگم این روزا خیلی دلتنگی عزیز و خاله های شمالی رو دارم دلم لک زده برا اونجا این غربت و غریبی و و ادمای اینجا خیلی ازارم میده حرفاشون برخورداشون سردی رفتاراشن عذاب اوره برام

طاهای مامان تو هم خدارو شکر این روزا دیگه شیر تو فراموش کردی غذا و میوه عالی میخوری دیشب با بابایی رفتیم خرید کت و شلوار  و کفش اما چیزی پسند نشد ایشالله امشب قراره بریم ببینم میشه برا بابایی خرید رد باب دلم

این روزا کمتر میزارمت بابایی برتت پایین اخه اونجا میری بهانه گیری میکنی و نمیخوام بد عادت بشی و از طرفی هم برخوردای اینجا خیلی اشفتم کرده اما وجود تو وباباییی بهم دلگرمی میده و ارامش خیلی دلم شکسته مامانی اشکام تو چشام حلقه زده ایشالله بزرگ بشی کنارم بشینی و سنگ صبورم باشی اینو بدون مامان صبر عیوب داره دارم خوب تا میکنم هیچی نمیگم حرفی نمیزنم گله و شکوه نمیکنم فقط دلم به شما ها گرمه

عزیزم چند روزه یاد فیش های مکه که 2 سال پیش دقیقا 2 سال پیش اوایل ازدواجون بود که بابا یی برا مون ثبت نام کرد فک کنم 4 ماه بعد از ازدواجم بود اسممون مکه برا سال 93 در اومد داشتم از خوشحالی پرواز میکردم بعد اون همه سختی که طعنه و زخم زبونایی که بهم زدنن نه مراسمی گرفتن برام نه مراسم عقد دلم خیلی شکسته بود برا همین بابایی قول داده بود برام ثبت نام کنه و همین کارو کرد ولی بعد چند وقت میدیدیم عزیز زهرات مامان بابایی همش طعنه میدهد ه من برا پسرم زحمت زیاد کشیدم اون فیش هارو بده به ما بابایی هم داد هر 2 تارو به اونا من هر وقت یادم میاد اشکام میریزه اخه چرا اون ماله من بود به اسم من بود چرا به زوررررررررررررررررررررر چرا خودخواهانه چرااااااااااااااااااااااااااااا

من راضی نیستم اصلااااااااااااااااااااااااااا دلم راضی نیست بغض راه گلومو بسته پسرم ایشالله تو بزرگ بشی و کنارم بهم ارامش بدیییییییییییییییی