شب یلدا و غم مامانی
سلام مان جونم دیشب شب یلدا بود امااااااااااااااا من اصلا ذووق و شوق نداشتم اخه نه حرفی نه چیزی اول اینکه باباجون دیشب ساعت 8 شب از محل کارش اومد خونه با هندونه یلدا و میوه و تخمه و اجیللللللللللاماااااااااااااااااااااااااااا قرار شد بریم پایین خونه عزیز مامان بابایی به رسم احترام ما همساعت 9 شب رفتیم پایین اما چه فایده اونجا طبق معمول سوت و کور بود نه صحبتی نه خنده ای نه شوقی همه همو نگاه میکردن منم که قبلش کلی گریه کرده بودم دلم چند روزه عجیب تنگ شده برای عزیز شمالی و خاله هااااااااااااااااااااا الهی قربونت بشم اگه تو و بابایی نبودین دق میکردم بلاخره بعد چند ساعت بابایی گفت بریم خونه پاشدیم اومدیم خونهههههههههههههه ترکوندیم بعد شام تو نفس مامان خوابیدی خو خسته شده بودی منو بابایی یه شب یلدا 21 نفره راه انداختیم و این بهترین هدیه بود برامممممممممممممم کادو یلدامم بابایی بوت برام گرفته بود بلاخره شب یلدای ما هماینجوری گذاشت مامان جونم این روزا برام خیلی سخت میگذره خیلی چیزایی که میبینم و سکوت میکنم حرفهای یکه میشنوم و بازم سکوتتتتتتتتتتتت خدایا تو کریمی و رحیم تو ستاینده ی هر چیزی هستی منو خانوادمو از بلاها و ادمهای بد به دور دار امین