طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

شب یلدا و غم مامانی

1392/10/1 15:11
نویسنده : هستی
314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مان جونم دیشب شب یلدا بود امااااااااااااااا من اصلا ذووق و شوق نداشتم اخه نه حرفی نه چیزی اول اینکه باباجون دیشب ساعت 8 شب از محل کارش اومد خونه با هندونه یلدا و میوه و تخمه و اجیللللللللللخوشمزهاماااااااااااااااااااااااااااا قرار شد بریم پایین خونه عزیز مامان بابایی به رسم احترام ما همساعت 9 شب رفتیم پایین  اما چه فایده اونجا طبق معمول سوت و کور بود نه صحبتی نه خنده ای نه شوقی همه همو نگاه میکردن منم که قبلش کلی گریه کرده بودم دلم چند روزه عجیب تنگ شده برای عزیز شمالی و خاله هااااااااااااااااااااا الهی قربونت بشم اگه تو و بابایی نبودین دق میکردم قلببلاخره بعد چند ساعت بابایی گفت بریم خونه پاشدیم اومدیم خونهههههههههههههه ترکوندیم بعد شام تو نفس مامان خوابیدی خو خسته شده بودی منو بابایی یه شب یلدا 21 نفره راه انداختیم و این بهترین هدیه بود برامممممممممممممم کادو یلدامم بابایی بوت برام گرفته بود قلببلاخره شب یلدای ما هماینجوری گذاشت مامان جونم این روزا برام خیلی سخت میگذره خیلی چیزایی که میبینم و سکوت میکنم حرفهای یکه میشنوم و بازم سکوتتتتتتتتتتتت خدایا تو کریمی و رحیم تو ستاینده ی هر چیزی هستی منو خانوادمو از بلاها و ادمهای بد به دور دار امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بهار،مهرنگار
2 دی 92 2:53
آمین عزیزم خودتو ناراحت نکن.خدارو شکر نی نی خوشگلو داری .از طرف خاله بهار ببوس طاها قند عسلو به منم سر بزن خوش حال میشم
رها
3 دی 92 13:21
سلام ماشا... پسرت خیلی نااااااااااازه خدا واست نگهش داره ایشا... مشکلاتتون هم زودی حل شه و حالتون خوب شه اما یه چیزی این مدل مشکلات واسه همه هست ، زیاد فک نکنین ، حیفه این روزای خوبه ماست که با فکر کردن به این مشکلات عادی و رزمره بخوایم خرابشون کنیم