طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

قصه های اقا طاها

    یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در ده قشنگی دو برادر زندگی می کردند. اسم یکی از انها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود. فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود وهمیشه بقیه مردم ده را اذیت میکردو هیچکس از دست او راضی نبود.   اما برادرش که اسمش جینگیلی بود. پسر باادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمی گفت و به مردم کمک میکرد. یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند و با بچه های انجا شروع به بازی کردند. بازی الک و دولک، طناب بازی و توپ بازی. در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست. بچه ها از ترس فرار کردند و هر کس به سمتی دوید. ننه قلی از خانه بیرون امد. ...
13 خرداد 1391

نی نی جونم تلاش میکنه برا خزیدن

سلام مامان گلم الهی این روزا خیلی تلاش میکنی برا خزیدن تا رو تشکت میذارم زودی خودتو به شکم میندازی نازی چقد شیرین دوست داشتنی شدی بابا و من هر روز برات دعا میکنیم تا همیشه سالم وتندرست باشی تازه انقد بهونه گیر شدی شبا تا میخوابی کلی منو بابایی رو اذیت میکنی عزیزم قربونه اون لج کردنات و جیغ زدنات بشم دیروز رفتیم کلی خرید کردیم واسه بابایی ٤ تا تیشرت ناز و ملس خریدیم خیلی ناز و به بابایی میاد عزیزم بابایی واسه منم یه مانتوی خوشگل خرید البته گفته تو این هفته دوباره یه دونه دیگه هم برام میخره ...
13 خرداد 1391

همسر عزیزم روزت مبارک

کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم   یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم   فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هم محاله پیشه من باشی برم سر گرم کاری شم   میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزهایی که حواسم نیست میگم خیلی دوستت دارم                     "خداوندا ما نمي توانيم به درگاهت دعا کنيم به نااميدي هايمان پايان بخشي، زيراتوانايي از بين بردن نابساماني ها را به ما عطاکرده اي." "خداوندامانمي توانيم دعاکنيم بيماري را ريشه کن...
11 خرداد 1391

دنیای قشنگم بابا

سلام مامان جونم خوبی عزیزم امروز روز پدر هست ومن خیلی خوشحالم امیدوارم بتونیم امروز خاطرات خوبی بجا بذاریم نازی کی بشه ایشالله پسر گلم بزرگ بشه واسه باباییش کادو بگیره و به بابا جونیش بده ایشالله همیشه بابا سالم و تندرست باشه عزیزم امروز کلی برنامه دارم  خدا کنه مشکلی پیش نیاد حالا یه جمله از طرفت برا بابا جونت مینویسم بابایی جونم من خیلی دوست دارم چشمایی بلبلیم همیشه دنباله مهربونیات میاد بابا جونم ممنون از تمام زحماتی که برام کشیدی و میکشی بابا جووووووووووووووونم عاشقتم پسملی همیشه بابایی میمونه ماچ بابا جونم ای تو تمام وجوده من دوست دارم همسر عزیزم ای همصدای قلب من با تمام وجود دوستت دارم و این دوست داشتن را فقط ...
11 خرداد 1391

بابایی روزت مبارک

بابا جونم ای تو همه وجوده من دوست دارم روزت مبارک ایشالله بتونم زحماتت رو جبران کنم بابایی تو مهربانترین درخشانترین  زیباترین تندیس دوست داشتن هستی با تمام وجود منو مامانیی دوستت دارییم  ای فدای روی همچون ماه تو گشته ام من واله و شیدای تو تکیه گاه من تویی هان ای پدر! ای پدر کی می شوم همتای تو؟ گر تو می بینی که شعری گفته ام   ای پدر خونی که در پود من است     قطره قطره می کنم اهدای تو     روشنی بخش چراغ خانه ای       هست مادر مأمن و مأوای تو ...
11 خرداد 1391

خوش اومدین لطفا نظر بدین به وبلاگم /اقا طاها نی نی گولی این وبلاگ/

سلام نی نی گولیا من اقا طاها هشتم میخام نزلاتونو بهم بگین   لاستی من دلس نخولندم ببلخشید اگه قلت املایی دلشتم   اله اشماتونم بگین که با هم بیشتل اشنا شیم مملولم نی نی گولیا ...
9 خرداد 1391

نی نی گولیم بازی میکنه

سلام ماه اسمونام داشتم عکساتو تو وبلاگت میذاشتم تا وقتی بزرگ بشی ببینی و کلی به خودت بخندی که چقد شر و شیطون بودی نازی تازگیا یاد گرفتی پاهاتو میگیری و کلی با خودت میخندی یا وقتی بابایی بغلت میکنه دستتو تو دهنه بابایی میکنی الهی انقد بابایی شدی تا بابا جوونتو میبینی دستاتو باز میکنی که بری بغلش فدات بشم   عشق خنده ای گلم ایشالله همیشه لبای نازت بخندن عمرم   بابایی باز دوباره رفته سر کلاس ها ی ادارش طبق معمول منو تو تنهاییم البته امروز حال بابایی رو میگبر یم 2 نفره تا اومد سریع اماده میشیم که مارو ببره بیرون گردش دوری بزنیم چیزی بخریم مگه نه پسر گلم تازه امروز میخواییم بریم چندتا دکور بخرم اخه ...
9 خرداد 1391

عکس های ناز نی نی گولیم

جیگر مامان هاپوییتم کنارته شیطونک مامان   نازی چقد عروسکاتو دوست داری نیگاه چطئری باهاشون بازی میکنی   قربونت برم که عشق بازی هستی نی نی نازم   نی نی گولیه ی من در حال ورزش کردن ماشالله   اخیش خسته شدم یه استراحتی کنم   مامانی یه عکس بنداز   ...
9 خرداد 1391

طاها جونم

اینم خونه خودمون وقتی داشتی تلاش میکردی برا خزیدن الهی   اینجا اولین بارت بود که میذاشتمت داخل رورواک نازی انقد دوست داشتی مامان این عکستم خونه مادر بزرگ گرفتم حیاط سرسبز که همش دور واطرافتو نیگاه میکردی عزیزم       اینجا هم ذوق میزدی از خنده که بابایی بالات کرده بود عسلم قربونت بشم ...
8 خرداد 1391

چشم خوشکلیه ی مامانی

سلام مامان جونم خوبی فدات شم امروز دله مامان جونی گرفته کااش میتونستم باهات درد دل کنم عزیز دلم چه معصومانه خوابی ایشالله همیشه سالم و تندرست باشی گلم طاها جان  عزیز مامانئ مامان امروز بااینکه کمرم درد میکرد کلی کار کردم شصتن و رفتنو جارو پارو ههههههههههههه تو هم جیگر مامان باهام همکاری کردی و بازی میکردی قربونت برم ...
7 خرداد 1391