طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

تولدت مبارک

1392/11/2 15:53
نویسنده : هستی
445 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانم خوبی تولدن مبارک س بوس هزارتاااااااااااااااااااااااااااا ایشالله صدساله بشیییییی خوب مامانی من تصمیم گرفته بودم کیک تولدتو خودم درست کنم که کردم کیک زعفرونی شکلاتییییی

روز تولدت از همه روزا شر تر شده بودی شیطونی ازت میبارید منم از صبح زود بیدارش ده بودم که کارامو انجام بدم تو اشپزخونه سرم گرم کیک درست کردن بود یه هان هواسم به تو افتاد دیدم وایییییییییییییییییییییییییی رفتی تو هاللللللللللل تمام اسباب بازیات دیدگ ملاقه پنیر  دورو برت ریخته بودی و بازی میکردییییییییییییییییی وایییییییییییییییییییییییییییییییی من کلی ح رص خوردم اما چون روز تولدت بود خوب مامانم چیزی نگفتم دورو برمو جمع کردم هال تمییز کردم کلی وقتمو گرفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دوباره رفتم سراغ کیک تولدت پایشو داشتم اماده میکرد محشر شده بوددددددددددددد بابایی که کلی کیف کرد چه بویییییییییییی چه عطری  همون چیزی بود که میخواستم گذاشتم تو فریز تا سرد بشه که خامه کشی کنم دوباره دیدم بعلهههههههههههههههههههه اومدی تو اشپزخونه در کابینتارو باز کردی ادویه هاو ریخته بودییییییییییییییی وای مامان همون روز تا دلت خواست شیطونی کردی منم یه دونه ژله بهت دادم گفتم شاید با همون سرگرم شیییییییییییی ولی اونو که خوردی دوباره اومدی میگی ماما کوکو عزیزم تو به شکلات یا هر چیز خوشمزه میگی کوکو من دوباره دادم خلاصه از تمام ژله هایی که گرفته بودم هیچی برا تزیین کیکم نموندددددددد خوب کیک بیرون اوردم برش زدم و اماده خامه کشی کردم  همون روزم چه بارون شدیدی میومد خیلی شدید بود بابایی رو فرستاده وبدم میوه بخره اینم بگم مامان قرامون بر این شد که برا تولدت من و بابایی و تو باشیم دوست نداشتم دوباره چشام حداقا تو تولدت پر اشک بشه اخه عزیز زهرات مامان باباییی همیشه بین ماها فرق میراره خونمون اصلاااااااااااااااااااااااااا نمیاد خونشم که میریم اصلا انگار نه انگار منم به بابایی گفتم خودمون  نفری حالا یه روز درددلامو برات میگم پسرم

من خامه کشی هم کردم  تزیین کیکت با کک بابایی تولدت مبارک بابایی نوشت طاهارو هم بابایی نوشت بقیه کاراش ب من بود البته شکلاتهای گرد کوچمولو رو هم بابایی دور کیک گذاشت

دقیقا نود بابایی تصمیم گرفت گفت برم زن عموت زهره رو با بچه رو بگم بیایین من اصلا راضی نبودم گفتم تو ذوق میرنن اما دیدم بابایی ناراحت شد گفتم برو بگو رفته پایین خونه عزیز که اصلا صحبت نکرده عموهاتم پای تی وی داشتن فیلم نیگاه میکردن اومد گغت زن عمو زهره با عمو مهدی میان عمو احمد که اومد گفت کو عزیزت گفتم نمیان بلاخره عمو حمید و عمو سجادم اومدم منم اصلااااااااااااا راضی نبودم اشکام تو چشام حلقه زده بود هیچ کدومشون هیچجی نیاورده بودن درسته دقیقا نود بهشون گفتیم اما حداقل یه شاخه گل دریغغغغغغغغغغغغ 

فقط عمو احمد  10 هزار تومن دست پسرش داده بود بهت بدهههههههه واقعاااااااااااااااااااااااااااااااااا من خیای برم خورد تا اینکه یه هان برقامون رفت 10 مین قطع شد دوباره اودم تا میخواستیم کیک بیارم و دوباره قطع شد و طولانی نیم ساعت شد دیدم اونا حوصلشون نمیگیره با چشای اشک الود و غمگین کیک اوردم برش بزنن البته قبلش خداو شکر چند تا عکس گرفته بودم اما حیفففففف نشد از تو عکس بگیریم فیلم تو تاریکی بلاخره تا برش زدن و در حال خوردن بودن برقا اومدددددد عمو مهدی باورش نمیشد من کیک درست کردم میگفتن فک کردن از قنادی گرفتیم اما دست کار خودم برا تنها پسرم بود عزیزم این بود تولدت که تو ذوق خوردیم اما تنت سالمممممممممممممممممممم باشه ایشالله صد ساله بشیییییییییییییی تولدای بعدیت ایشاللههههههههههههههههه

خوب مامانی اینم کیک تولدت که مامان جون درست کرده کاپ کیارو هم خودم درست کردم اما حیف نشد از میز خوب عکس بگیریم برق نداشتیمممممم

اینم برش خورده کیکت قبل از خامه کشی

خوب مامانی اینجا کیکهایی که روزهای قبل درست کردم این کیکم خوب نشده بود یعنی من راضی نبودم ولی برا سرگرم کردن تو عالی بود

اینجا هم کیک دو رنگ درست کرده بودم محشر شده بوددددددددد

این کیک مخملی رو هم شب بعد تولدت درست کردم محشر شده بودددد

خوب ایشالله که صد ساله بشییییییی 5 بهمن هم تولد بابایی هستششششششششششش برا بابایی هم برنامه داریممممممممممممممممممممم

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان امیرعلی گلی
3 بهمن 92 15:23
روی کیکو با چی تزیین کردین کدوم کیکم عزیزییزم کیک مخملی رو رنده شکلات تخته ای یکی رو هم خلال بادوم اون کیک تولدم هم که خامه با اسمارتیس