طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

طاها قند عسل

اینم تیژ قشنگت مامانی

1392/7/21 15:49
نویسنده : هستی
852 بازدید
اشتراک گذاری

خوب داشتم میگفتم از سفرت عزیزم شمال کلی خوش گذشت عروسی دختر دایی و البته گرما هم اذیتت میکرد خوش گزونیا رفتن جنگل و ناهار خوران الخصوصو که شب شام اونجا بودیم هی دستو طرف تابا دراز میکردی که ببریمت تاب بازی لبه پرتگاه بودیم همش باید مواظبت میبودیم که لبه پرتگا نری شب شام اونجا بودیم اقد خوب بود تو اون تاریکی جنگل و بودی دود کبابها و اتیش خیلی رویاییا بود منو و تو بابایی و مهسا عمو رمضون و خاله معصوم و خاله فرحناز بودیییییییییمممممممممممم شبش خسته و منده رفتیم خونههههههههههههههه تو تو ماشین لالا شدی عزیززززززززززم عزیزم از یه طرف ذهنم مشغول بود چون همین موقع مسافرت ما که شد عمو علی تصمیم خواستگاری رفتن  گرفت عزیز هم همش ناراحت بود که چرا میخوایین برین و مثل همیشه  ساز مخالف میزد منم که نمیتونستم مراسم ازدواج براد ر زادم نرم یه روز کلا دلخوریهایی که از عزیز زهرات دارم مینویسم پسرم ایشالله بزرگ که شدی بفهمی مامان چقد سختی میکشیده سنگ صبورم  بعد مراسم طیبه باباجی همش بهم میگفت منو تو بمونیم بعد با هواپیما میفرستنمون چون ١٠ روز بیشتر نبودیم راه هم دور منم دلم گرفته بود دوست داشتم بیَـشتر پیش عزیز شمالی بمونم خانوادم هستن boywagon2خیلی دلم میخواست تا اخرین شب طیبه و محمد شوهرش هم برا مشهد عازم شدن و طیبه بهم گفت بیاب بریم تا از اون ور بعد زیارت بابابیی تو جاده تنها نباشه منم به راه شدم درست همون شب اخر نصف شب لباسامو جمع کردم عزیز و خاله ها خیلی اصرار داشتند بمونیم اما من دلم از یه طرف میخواست بمونم از طرفی هم دوست نداشتم عزیز زهرا بهم چeskimo-girlیزی بگه و ناراحتم کنه و بابایی غصه بخوره بلاخره صبحش ساعت ٥ صبح راهی مشهد مقدس شدیم تو جاده کلی خوش گذشت تخم مرغ گرفتیم تو کره سرخش کردیم تخم مرغ پرید تو هوا نشستیم جنگل گلستان تو بازی کردی تو مسیر انگور گرفتییم تو یه باغ اتراق کردیم زنبورا ریختن سرمون راستی اینم بگم نفسم تورو شمال زنبوره نیش زد اخییییییییییییییییییییییییی کلی گریه کردیییییییییییییی بلاخره رسیدم مشهد رفتیم خونه دختر عموم استراحتی کردیمو غروبش رفتیم حرررررررررررررررم خیلی َشلوغ بود اما چون چادر نبرده بودیم نرفتیم داخلش رفتیم بازار دور زدیم منم یکم دلخور بودم از بابا بهم گیر داده بود چرا ارایش کردی کلا رفته بود تو قیافهk5صبح روز بعدش رفتیم زیارت تو دس بابای ی و عمو محمد بودی عکستاتو اپ میکنم تو صفحه دیگه میزارم ٢ روز مشهد ب.دیم با اصرار زیادی طیبه و شهورشم راهی خونمون کردییییییییییییییییییییییییییم اونا هم با ما اومدن خونه حالا بقیش بمونه واسه بعد دردسرهایی اومدن و گاز و ایناdboy03

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطیما
22 مهر 92 0:47
سایت خوشگلیه.همین طور آقا طاها