طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

خاطرات گذشته

1396/3/26 0:47
نویسنده : هستی
255 بازدید
اشتراک گذاری
امشب شب قدر هستش و کلی دست به دعا
ایشالله همیشه سالم و تندرست باشی خداوند بهمون نظر کنه ایشالله

خوب پسرم ما سالی دو بار میریم شمال البته الان کمی دلخورم از خاله معصوم محسن و طیبه چون باعث شدن کلی ازشون فاصله بگیرم نمیخوام یادم بیاد 🙁🙁🙁🙁پسرم این روز یعنی درست ۵ سال و ۴ ماه و ۲۶ روز سن داری شیطون و بازیگوش لجباز اما شیرین و دوست داشتنی ار روزای گذشته بگم اینکه یه مدت علی سان بعد از ظهر ها میاد دنبالت و میری خونشون کلی با هم بازی میکنین ولی این هستی رو اعصابمه روری چندین بار میاد وقت و بی وقت خوب منم نمیخوام بد عادت بشیهر چیم بهش میگم که نیاد اصلا گوش نمیده
بزار از عید امسال بگم مامانی
دقیقا ۴ اسفند ۱۳۹۵ بود که پرواز داشتیم شمال خیلی ذوق زده بودیم اما نصف شب برام پیام اومد که پرواز ابطال گردید بخاطر شرایط جوی توام کلی ذوق صبح که پا شدیم گفتم که کنسل شده دقیقا یکشنبه بود که دوباره واسه چهارشنبه پرواز کیش ایر تمدید کردیم پیش به سوی خونه عزیززززز
این یه سورپرایز هم بود ما به خاله ها و عزیز چیزی نگفته بودیم هودمون فرودگاه ماشین ا قبل رزو کرده بودیم رفتیم در خونه خاله فرح خوب شد بودن هااااخه بی خبر رفته بودیم اونا رفته بودن بازار هفتگی خروس شونو بفروشن ای خندیدم هااا پسرم شوهر خاله در حیاط باز کرد تا دید مارو شوکه شد خاله فرح از خ شحالی مونده بود حسام و هستی هم ذوقیده بودن توام که تو هوا بودی خاله معصوم و عزیز دکتر بودن به اونا هم نگفتن وقتی عزیز اومد کلی ذوق و شادی بلاخره سورپرایز انجام دادیم ما بیشتر خونه خاله فرح بودیم اونجا کلی با مرغ و جوجه ها بازی میکردی البته خرابکاری هم داشتین بابا هم دلتنگ شما اخه داداشی کسری اولین بار بود دور میشد از بابایی و خ ب دلتنگی و بهانه گیری هم بود ۴۰ روز شمال بودیم طبق معمول موقع برگشتن من خون گریه میکر دم و بابایی طفلی دلش میسوخت و بخاطر من چندین بار هی بر میگشت دقیقا ۵ بار گریه های من اثر کرد و بابا منصرف ولی دفعه ششم دیگه بابایی چشمشو رو اشک های من بست البته منم کمی صبوری کردم چه شبی بود برف و کولاک چند کیلومتری شاهرود وحشت ناک دید نداشتیم خیلی ترسیده بودیم ۲ ساعت تو این برف و کولاک مونده بودیم اروم میومدیم تا بلاخره رد کردیم این جاده رو طبق معمول وقتی رسیدیم زاهدان با روی گشاده روبرو نشدیم ماما

ن گلی


اینجا مثلا استخر بادی گرفتیم تو حموم بازی کنی میاری دراز میکشی توش کارتن میبنی






مامان قربون بره





پسندها (1)

نظرات (0)